همتم شد بلند و تدبیرم


جز به پیش تو من نمی میرم

تو دهانم گرفته ای که خموش


تو دهان گیر و من جهان گیرم

زان ز عالم ربوده ام حلقه


که به دست توست زنجیرم

پیر ما را ز سر جوان کرده ست


لاجرم هم جوان و هم پیرم

چون گشاد من از کمان تو است


راست رو خصم دوز چون تیرم

با گشادت چه جای تیر و کمان


هر دو را بشکنم بنپذیرم

دیدن غیر تو نفاق بود


من نه مرد نفاق و تزویرم

با من آمیختی چو شکر و شیر


چون شکر در گداز از آن شیرم

طاقتم طاق شد ز جفتی خویش


درمیفکن دگر به تأخیرم

درد تأخیر چون برآرد دود


بررود تا اثیر تأثیرم